آموزه‏هاي ديني با رويكرد عرفاني ـ معنوي


 






 
در قرآن كريم بيش از سيصد آيه مي‏توان يافت كه جنبه‏ي عرفاني دارد. در اين آيات رابطه‏اي بسيار نزديك، صميمي و مستقيم ميان خدا و بنده از يك‏سو، و بنده با خدا از سوي ديگر، برقرار شده است. انسان با قرائت و تدبير در اين آيات، خود را در محضر او، و او را حاضر در لحظه‏لحظه‏هاي زندگي خود مي‏بيند. گويا كه او، هم‏اينك پيش روي من و در كنار من است. به اين آيات توجه كنيد:
«و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون» (واقعه/85) يعني: «و ما از شما به او نزديك‏تريم؛ ولي نمي‏بينيد.»
«... فاستغفروه ثمّ توبوا إليه إنّ ربّي قريب مجيب» (هود/61) يعني: «... از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوي او بازگرديد، كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك و اجابت‏كننده‏ي (خواسته‏هاي آن‏ها) است.»
«... لا تقنطوا من رحمة‏الله إنّ اللّه يغفر الذنوب جميعا...» (زمر/53) يعني: «... از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه‏ي گناهان را مي‏آمرزد.» و شايد از تمام آيات جالب‏تر، دو آيه‏ي ذيل باشد، يكي اين آيه كه مي‏فرمايد: «...و اعلمو انّ الله يحول بين المرء و قلبه...» (انفال /24) يعني: «... و بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حايل مي‏شود... .»
خصوصا با توجه به اين نكته كه اگر چيزي ميان دو طرف حائل خود و انسان بخواهد به طرف ديگر دسترسي پيدا كند، ناچار بايد از حائل گذر كند؛ لذا مي‏توان گفت كه عبور از خود به خود ممكن نيست، مگر بعد از گذر از او؛ يعني هر توجهي به خويشتن، نخست توجه به اوست و سپس توجه به خود. به تعبيري ديگر، خداشناسي يا مقدم بر خودشناسي است يا عين آن.
و آيه‏ي دوم اين‏كه فرمود: «واذا سألك عبادي عنّي فانّي قريب اُجيب دعوة الداع إذا دعان فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي لعلّهم يرشدون» (بقره/186) يعني: «و هنگامي كه بندگان من، از تو درباره‏ي من سؤال كنند، (بگو:) من نزديكم! دعاي دعاكننده را به هنگامي كه مرا مي‏خواند، پاسخ مي‏گويم! پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان بياورند تا راه بيابند.» خصوصا با توجه به اين نكته كه خداوند در قرآن معمولاً از خود با زبان غايبانه؛ يعني ضمير «هو» (او) ياد مي‏كند و در پاره‏اي موارد هم به صورت جمع با ضمير «نحن و انّا» (ما) تنها در اندكي از موارد است كه خداوند به خود مي‏گويد «من». اما در آيه‏ي اخير، حضرت حق هفت مرتبه گفته است: من. و به همين دليل است كه اين آيه در قرآن منحصر به فرد مي‏باشد و حتما مي‏دانيم كه شأن نزول آن نيز ماه مبارك رمضان است.
به‏هرحال، اين گونه آيات در انسان حالت نزديكي و آشتي ايجاد مي‏كند، وسائط را از ميان برداشته و انسان را به وصال نزديك‏تر مي‏كند:
افزايش محبت، اثر ديگر اين دسته از آيات است. حبّ از حبّه به معناي دانه است؛ چنان‏كه دانه از زمين مي‏رويد و ريشه در خاك دارد، حبّ حق هم ريشه در نهاد و بن مايه‏ي وجود آدمي دارد. به تعبيري، انسان در عميق‏ترين لايه‏هاي وجودي خود با او آشنا بوده به او عشق مي‏ورزد. حب، آتشي است كه در دل، هرچه را جز مراد مي‏سوزاند و انسان را واله و شيفته و مست وصال مي‏كند. صبر و قرار را از انسان ستانده، اميد و شوق به ارمغان مي‏آورد. هيبت، بست و انس، ديگر پيامدهاي تأمل در اين‏گونه آيات است:
از قرآن كه بگذريم، در سنّت هم مضامين عرفاني و عاشقانه فراوان يافت مي‏شود. كافي است كه انسان مناجات شعبانيه، دعاي كميل، مناجات خمس عشر، دعاي ابوحمزه و نيز ادعيه‏ي صحيفه‏ي سجاديه را مرور كند. مضامين بلند و والاي نهج‏البلاغه هم جايگاهي ويژه دارد. اين همه دلالت بر اين نكته دارد كه قرآن و اهل‏بيت(عليهم السلام) درصدد بوده‏اند تا به جز راه عقل و استدلال، راهي ديگر كه نزديك‏تر است به روي انسان بگشايند و با زبان و ابزاري ديگر دين را معرفي كنند. و در حقيقت بعد عرفاني و عاشقانه‏ي دين را برملا سازند و به جز عقل، ميان دل و او، ارتباطي ويژه و مستقيم، رودررو و بدون حجاب برقرار كنند.
عارفان از اين اندوخته‏ي گران‏بها، نيك بهره جسته‏اند و سعي بر آن داشته‏اند تا از اين مايه‏هاي اوليه توشه برگرفته و آن را به شكل يك جريان يا نهضت، به سطح جامعه كشانند و اسلام عرفاني و عرفان اسلامي را تحقق عيني بخشند. آنان در اين جهت كوشش‏ها كرده و مصيبت‏ها كشيده‏اند. عرفان، با تصوف و تصوف با زهدگروي ديني، كه آن را اصحاب صفّه و امير مؤمنان(ع) و امام صادق(ع) و در مراحل بعد، حسن بصري (22-110 ه.ق) بنيان نهادند، به صحنه آمد. «مكتب زهد» در قرن دوم به دست اول بانوي صوفي؛ يعني رابعه‏ي عدويه (م135 يا 185 ه.ق) به «مكتب محبت و عشق» بدل شد.
جريان عمل‏گروي عرفاني و صوفي‏مآبي اجتماعي از قرون متوالي و در هر عصر و زماني از ويژگي‏هاي خاصي برخوردار بود. از نكات مهم آن است كه صوفيه علي‏رغم آن كه با استدلال و عقل رابطه‏ي خوبي نداشتند؛ اما بر اثر جدال‏ها، مناظرات علمي، نزاع‏هاي فرقه‏اي و مخالفت‏هاي روزافزون، اندك‏اندك رو به استدلالي كردن آرا و نظريات خود آوردند. «قوت القلوب» از ابوطالب مكّي در قرن چهار، «اللمع» از ابونصر سراج طوسي در قرن چهار، «اسرار التوحيد» درباره‏ي حالات ابوسعيد در قرن پنج، «كشف المحجوب» اثر ابواسحاق هجويري در قرن پنج، «الرسالة القشيريه» از ابوالقاسم قشيري در قرن پنج، «منازل السائرين» اثر خواجه عبدالله انصاري در قرن پنج، «تمهيدات» از عين‏القضاة همداني در قرن شش، «شرح شطحيات» اثر روزبهان بقلي در قرن شش، «مرصاد العباد» نوشته‏ي شيخ نجم‏الدين رازي در قرن هفت و «عوارف المعارف» از شهاب‏الدين سهروردي در قرن هفت، همه و همه گوشه‏هايي از جريان تدوين، تبويب و به نظم كشيدن و ضابطه‏مند كردن تصوف و عرفان اسلامي است. اين حركت علمي در قرن هفتم به دست عارف نامي و شهير، محي‏الدين‏بن عربي (م638 ه.ق) به اوج خود رسيد و تصوف كاملاً مباني عملي و نظري يافت و از اين طريق جايگاهي ثابت و بلند در ميان علوم اسلامي پيدا كرد. البته عرفان دو حوزه دارد؛ عملي و نظري. صوفيان و عرفا در هر دو حوزه به تنظيم و تنسيق پرداختند. «منازل السائرين» بهترين نمونه‏ي عرفان عملي و «فصوص الحكم» و «مقدمه‏ي قيصري» بهترين مثال عرفان نظري است.
آنچه در رابطه با موضوع بحث حاضر مطمح نظر مي‏باشد، اين است كه تاريخ عرفان و نيز خاستگاه آن؛ يعني آيات و روايات نشان از آن دارد كه مضامين عرفاني به دو گونه آموزش داده شده و به نسل بعدي انتقال يافته است: غيررسمي يا غيركلاسيك و رسمي يا كلاسيك. در شيوه‏ي نخست، عارفان برنامه‏هايي از قبيل: محفل ذكر، آيين اربعين، رياضات مشروع، جلسات وعظ و درس كه هريك شرحي مستقل دارد داشتند. هريك از اين سرفصل‏ها خود راهي براي آموزش دين و يا لااقل آموزش بخشي از دين بود.
شيوه‏ي رسمي نيز به دو صورت انجام مي‏شد. آنان از يك سو انديشه‏هاي ناب عرفاني، قرآني و اسلامي را به شكل آثار و كتب عرضه مي‏داشتند كه بخشي از آنها را پيش‏تر گفتيم. البته بايد گفت: آثار عرفاني هم گاه به صورت تذكره‏ها، مثل تذكره‏ي عطار؛ زماني به شكل نثرهاي زيبا و دلنشين، نظير رسائل خواجه عبدالله انصاري؛ در پاره‏اي موارد در قالب مباحث تخصصي، مانند فصول و فتوحات؛ و گاهي هم با زبان حكايات و مثال‏ها، نظير منطق‏الطير عرضه مي‏شد.
شيوه‏ي رسمي به صورت ديگري هم از سوي عارفان عرضه مي‏شد و آن ادبيات عرفاني است. مهم‏ترين بخش ادب پارسي، ادب عرفاني است. اگر عارفانه‏ها را از ادبيات ايران‏زمين برداريم، چيز مهمي از آن بر جاي نخواهد ماند. اگر از ادبيات ايران حلاج، سنايي غزنوي، باباطاهر، مولوي، سعدي و حافظ را برداريم، چه چيزي باقي خواهد ماند. عارفان به دلايلي از قبيل: نارسايي زبان عرفي، بخل در اظهار حقايق بلند و عدم اهليت پاره‏اي از مردم، به زبان رمزي روي آوردند. به عبارتي ديگر، سبكي نوين و متمايز در نثر و نظم ابداع كردند. عارف خود را لال و بي‏زبان مي‏ديد، لذا اسرار خود را با «زبان دوم» بيان مي‏داشت:
شيوه‏ي غيررسمي گونه‏هاي ديگري هم داشت. يكي از آن‏ها ايجاد آيين فتوّت و عياري بود. توضيح آن‏كه فتوّت در لغت، مردي و جوانمردي را گويند. برخي گفته‏اند فتوّت آن است كه براي خود نسبت به ديگري فزوني نداني؛ بعضي هم گفته‏اند كه فتوت، گذشتن از لغزش‏هاي برادران است.
فتيان (جمع فتي = جوانمرد) در اصطلاح طبقه‏اي خاص بوده‏اند كه در ايران و گاهي در برخي بلاد ديگر اسلامي ظهور كرده‏اند. آنان آداب خاصي از قبيل: بخشندگي، كارسازي، دستگيري و مروّت داشته‏اند.
جوانمردان ريشه‏ي خود را به امير مؤمنان علي(علیه السلام) مي‏رسانند. آنان با اتكا به كلام معروف «لافتي الا علي لاسيف الا ذوالفقار» كه هاتفي در غزوه‏ي احد آن را ندا داد، علي(علیه السلام) را «شاه مردان» خوانده و او را بهترين نمونه‏ي جوانمردي و فتوت مي‏شمارند.
جوانمردان سلسله‏مراتب خاصي داشتند؛ مبتديان را «ابن» سابقه‏داران را «اب» يا «جد» مي‏خواندند و رييس خود را «اخي» خطاب مي‏كردند. آنان به جاي خرقه «سراويل» (جمع سروال يا شلوار، زير جامه) مي‏پوشيدند. اين لباس بعدها در زورخانه‏هاي ايران مرسوم شد. هريك از جوانمردان كمربندي به نام «شيخ الشدّ» (پير كمربند) داشته‏اند و سند سراويل و كمربند خود را به «شاه مردان» مي‏رساندند.
اهل فتوّت و عياران، لباس، تشريفات و نيز آداب و رسوم خاصي داشتند و در دوره‏هاي بعد طبقه، «داش و لوطي» را تشكيل مي‏دادند؛ هرچند اخيرا اين گروه رو به انحطاط گذارد.
جوانمردان و عيّاران به ورزش‏هاي جسماني بسيار اهميت مي‏دهند. زورخانه‏داران امروزي، ميراث‏داران جوانمردانند. آنان در كشتي گرفتن، تيراندازي و شمشيربازي مهارت داشتند. هريك موزه‏اي در پا، خنجري بر كمر و كلاه درازي كه از نوك آن پارچه‏اي كوتاه آويخته شده بود، بر سر داشتند. روزها به كار معاش مشغول بودند و شب‏ها در بيوت يا مواضعي به نام «لنگر» يا «زاويه» نزد «اخي» به شاگردي مي‏نشستند و بقيه‏ي وقت را هم صرف دستگيري مستمندان مي‏كردند.
«آيين فتوت» ترجيح ديگران، گذشتن از لغزش، بت‏شكني، بخشندگي، حفظ شرف و ناموس، اظهار غيرت، فداكاري، دستگيري از مستمندان و ضعيفان و دفع ظلم از مظلومان و حمايت از ياران بود. آداب و رسوم جوانمردي در ايران نفوذ فراوان و گسترده‏اي داشت و بسياري را به خود جذب كرد. از اين طريقت مي‏توان حكايات فراواني در گلستان، بوستان، داستان‏هاي عبيد و قلندرنامه يافت و از پورياي ولي و مرحوم تختي، به عنوان دو نمونه‏ي بارز، ياد كرد.
يك نمونه‏ي ديگر از شيوه‏ي غيررسمي، دعوت به جمع است. شايد هيچ فرقه‏اي در گذشته‏ي ايران‏زمين مانند عارفان و صوفيان به فكر مردم نبوده‏اند. آنان اين خصلت را از پيشوايان ديني خود، بويژه امير مؤمنان(ع) به ارث برده‏اند. علت آن است كه هر فرقه‏اي تنها خود را راست و ديگر نحله و دسته‏ها را باطل، ملعون و نجس مي‏دانست. و تنها عارفان بودند كه نگاهي عام به انسان داشتند و با همه‏ي بشريت از درِ صلح و آشتي و صفا درمي‏آمدند. خلاصه آن‏كه مردم‏داري و شفقّت به همنوع شيوه‏ي آنان بود. اين اعتقاد باعث مي‏شد كه آنان از هرگونه كمك مادي يا معنوي دريغ نورزند. از ويژگي‏هاي بارز سالكان طريقت حب و عشق آن است كه بسيار به مردم شفقت، صفا و عشق ورزيده و اصل اخوت را كاملاً به‏جا مي‏آوردند و از لغزش و خطا به راحتي درمي‏گذشتند. هيچ بعيد نيست كه بگوييم: مهمان‏نوازي ايرانيان كه شهره‏ي عام است تحت تأثير اين منش صوفيان و عارفان شكل گرفته است:
نمونه‏ي سوم، نقش درمانگري است كه در عرفان وجود داشته است. شكي نيست كه عرفان جنبه‏ي درماني هم داشته است، چنان كه از بُعد علمي و نظري بي‏بهره نبود. به عبارت ديگر عرفان از يك جنبه، نظر، استدلال و تئوري است و جهان‏بيني خاصي را ارائه مي‏دهد؛ اما از سوي ديگر، بعد عملي هم داشته است. به اين معنا كه عارفان سعي داشتند به نيازهاي روحي ديگران پاسخ دهند، مشكلات رواني آنان را با شيوه‏هاي عارفانه پاسخ داده و به عرفان بُعد درماني و مددكاري دهند.
و اين تنها بدين دليل است كه انسان به جز عقل، دل هم دارد و چنان‏كه بايد نيازهاي عقلي آدمي را پاسخ داد، بايد گره‏هاي دل را هم گشود. آنان بر اساس اين عقيده‏ي درست كه بيش‏تر بيماري‏ها ريشه‏ي رواني دارند، بسياري از امراض تني را درمان روان تلقي مي‏كردند. يكي از بهترين نمونه‏ها، شيوه‏هاي درماني است كه در كتاب قانون بوعلي به چشم مي‏خورد. بايد گفت كه عارفان و صوفيان بهترين روانشناسان و روان‏پژوهان و روان‏كاوان بوده‏اند كه با شناخت احوال باطني، بسياري از گره‏هاي كور را مي‏گشودند. ماسينيون مي‏گويد: «روش شناخت نفس كه تصوف بر آن استوار است... صوفيان را به مثابه‏ي روان‏پزشكان جلوه‏دار نموده است كه درد و رنج ديگران را شفا مي‏دهند.»
با نگاهي ديگر مي‏توان گفت: تصوف و عرفان اسلامي دو بعد دارد؛ آفاقي و انفسي. عارف آن زمان كه به دنبال نيل به حقايق است در آفاق سير مي‏كند؛ اما آن زمان كه درصدد نفوذ در لايه‏هاي عميق نفس خود است و مي‏كوشد تا عمق جان آدمي را دريابد، بيماري‏ها را بشناسد و از عرفان، ابزاري براي درمان دردهاي باطني يابد، سيري انفسي دارد. و عرفان با هر دو بعد كامل مي‏شود، نه آن‏گونه كه چونان عرفان‏هاي رايج، از قبيل عرفان سرخ‏پوستي و عرفان بودايي تنها جنبه‏ي درماني به خود گيرد. تاريخ عرفان اسلامي و ايراني سرشار از مواردي است كه مردمان، درمان دردهاي خود را بَرِ عارفان مي‏بردند و از آنان ياري مي‏جستند.
حاصل آن‏كه عارفان هم به گونه‏اي كاملاً مستقل و متمايز دين را آموزش مي‏دادند؛ اين آموزش اشكال مختلفي داشت؛ گاهي غيررسمي، گاهي عملي، گاهي نظري و گاهي به صورت اديبانه بود. تمام اشكال و قالب‏هايي كه عرفا براي انتقال دين به مخاطبين خود برگزيده‏اند، بسيار مؤثر و بانفوذ بود. مهم‏ترين دليل آن است كه عرفان و محبت و انس، با دل و جان آدمي در ارتباط است و آنچه در رابطه با درون و قلب انسان شكل گيرد، تأثير بيش‏تري خواهد داشت. در اين‏جا به دو نكته بايد اشاره كرد: يكي اين‏كه چون امروزه نحله‏ها و انديشه‏هاي بسيار متنوع، اما غيرديني، بلكه ضدديني مثل: عرفان بودا، عرفان چيني، عرفان شينتو و عرفان سرخ‏پوستي رواج يافته است؛ از يك طرف احساس نياز به عرضه‏ي عرفان ناب اسلامي فزوني يافته است؛ لذا بايد دست‏به‏كار شد و از سوي ديگر، ورود در اين مسير قدم گذاردن بر لب درّه‏اي عميق است، لذا بايد احتياط را پيشه كرد.
نكته‏ي دوم اين‏كه اگر به تاريخ عرفان در جهان اسلام مراجعه كنيم، در كنار حرف‏هاي بلند و انديشه‏هاي نوراني، سخنان آلوده هم كم نيست. از مرحوم علامه‏ي طباطبايي نقل است كه ايشان فرمود؛ «ابن‏عربي بلندترين انديشه‏ها را در جهان اسلام مطرح كرده است، مزخرف‏ترين حرف‏ها هم مال اوست.» لذا بايد پالايشي دروني كرد و سره را از ناسره باز و عرفان ناب را عرضه داشت.
نكته‏ي سوم، اما مهم اين‏كه گيريم كه نمي‏توان كتابي با محتوايي به عنوان متن درس عمومي عرضه داشت؛ اما مي‏توان كار ديگري كرد و آن اين‏كه به همين منظور اثري با «رويكرد عرفاني» به سامان رساند و عرضه داشت. البته بايد انديشه‏هاي عرفاني را با زباني عقلي مستحكم نمود تا از آسيب‏پذيري آن كاسته شود.
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372